درسادرسا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

درسا خانوم عشق مامان وبابا

شیرین زبونیای درسا

عزیزم عشقم نفسم دوست دارم  قربون شیرین زبونیات برم هر وقت میخوای مامان و بابا رو گول بزنی انقدر با ادب میشی که ما اینجوری میشیم  بعد جالب اینه که منو تو رودربایستی میندازی متلا میگی مامان جونم منو خیلی دوست داری مامان :آره عزیزم عاشقتم درسا : منم عاشقتم فدات شم  مامان : خدا نکنه دخترم  درسا: چون خیلی منو دوست داری میخوای بهم جایزه بستنی بدی  مامان : بستنی میخوای دخترم  درسا : اره دیگه مگه نگفتم   وخوشحال از اینکه بستنی گرفتی یا اینکه با بابا رفتی فروشگاه درسا: بابا این شامپوها مخصوص کودکه بابا :بله دخترم  درسا : وای بابا چه خوشگلن  بابا : آره درسا: بابا من دارما نمیخ...
28 مرداد 1392

اندر حکایات اینروزها

سلام عشقم بینهایت دوست دارم از وقتی که به دنیا اومدی زندگی رو برای مامان و بابا عسل کردی جدیدا انقدر شیرین زبون شدی که همه رو متعجب میکنی از حرفات من و بابا این شکلی میشیم چون نمیری تو اتاقت بخوابی تصمیم گرفتیم تخت و پارکت و بیاریم دوباره بذاریم کنار تخت خودمون که حداقل شبا زیر دست و پا له نشی اولش انقدر ذوق کردی که خدا میدونه فکر میکردی تازه برات خریدیم. حالا شکر خدا چند شبه توتختت میخوابی منو بابایی داشتیم اتاقمونو تغییر میدادیم تا تختت جا بشه شما هم همش میومد تو گرد و خاکا منم که دیمه عصبانی شده بودم تصمیم گرفتم بفرستمت مهمونی خونه خاله سیمین تا بهش زنم زدم و فهمیدی بدو بدو رفتی یه دستمال برداشتی بالای تختو تمیز کنی میگم ماما...
11 مرداد 1392
1